رومئو و ژولیت (قسمت5)مطلب ارسالی ازhamidreza
 
اموزشی - تفریحی - سرگرمی - اموزش نویسندگی
 
 
12 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده :

صحنه ی پنجم

(خدمه با دستمال سفره جلو می آیند)اولی: پات پن کجاست؟ چرا کمک نمی کند این میز را جمع کنیم؟

ته مانده ها را جمع کرده؟ بشقابها را تمیز کرده؟دومی: وقتی تشریفات چنین جشنی به دست مشتی نادان بیفتد آنهم

دستهای نشسته کار از این بهتر نخواهد شد.اولی: صندلیها را از اینجا بردارید جاظرفیها. مواظب این خرت و پرتها

باشید. ـ دوست خوب من کمی هم شیرینی بادامی برای من

نگهدار و اگر به من علاقه داری بگذار سوزان و نل هم بیایند

چیزی بردارند. آهای آنتونی- پات پن!سومی: آی پسر آماده باش.اولی: در تالار بزرگ دنبالت می گردند سراغت را می گیرند صدایت

می کنند با تو کار دارند.

سومی: ما که نمی توانیم هم اینجا باشیم هم آنجا. بداخلاقی نکنید بچه ها.

کمی سر حال تر. بیشتر عمر می کنید.

(خدمه کنار می روند)

(کپیولت با خانواده-میهمانان-و بانوانشان[با رومئو-مرکوشیو-

بن ولیو و همراهان] وارد می شوند. کپیولت به رومئو:)کپیولت: خوش آمدید آقایان. خانمهایی که پایشان میخچه ندارد با شما خواهند رقصید.

آه بانوان زیبا کدامیک از شما کنار می ایستد؟

هر که نرقصد قسم می خورم که پایش میخچه دارد. زدم به هدف!

خوش آمدید آقایان. من هم جوان بوده ام.

نقاب بر چهره زیر گوش دختران جوان زمزمه ها کرده ام

کلمات فریبنده جوانی... رفت رفت رفت.

خوش آمدید آقایان. ـ نوازندگان چرا بیکارید؟

(نوازندگان می نوازند، و جوانان به رقص می پردازند)

راه را باز کنید، کنار،کنارـ سرِپا دختر ها، سرِپاـ

آی پسر، چراغ، باز هم چراغ بیاورید. این میزها را جمع کنید.

بخاری را خاموش کنید، اینجا خیلی گرم است.

آه که این ورزشِ نطلبیده مراد است. ـ

شما نه! شما بشینید عموزاده کپیولت.

روزهای رقص من وشما سپری شده.

آخرین رقص با نقاب را چند سال پیش کردیم؟عموزاده کپیولت: باور کنید سی سالی می شود.کپیولت: نه جانم، دیگر اینقدر هم نگذشته. نه اینقدر!

جشن عروسی لوسنتیو بود دیگر،

مراسم گلزیران که برسد، و چه زود سر می رسد،

بیست و پنج سالی می شود که نقاب بر چهره نگذاشته ایم.عموزاده کپیولت: بیشتر آقا بیشتر. پسرشان حالا بیش از بیست و پنج سال دارد.

پسرِ لوسنتیو سی ساله است.کپیولت: راست می گویید!

همین دو سال پیش پسر بچه بود.رومئو: (به یک خدمتگار) کیست آن بانو

که دست آن دلاور را غنا بخشیده؟خدمتگار: نمی دانم آقا.رومئو: آه، از اوست که نور مشعلها چنین درخشیده!

چون ستاره یی است آویخته بر گونه ی شب،

و گوهری بر گوشِ سیاهِ حبشی.ـ

حرام است بر زمینیان، اِسراف برای زمین.

کبوتری سفید با کلاغان سیاه همنشین.

رقص تمام شد، ببینم کجا قرار می گیرد،

دست هموارش مگر این دست ناهموار را بپذیرد.

آیا من عاشق بوده ام؟ ای منظر چشم، انکار نکن،

تا این شب زیبایی را ندیده بودی، اقرار کن.تیبالت: این صدای ناکوک، باید از طایفه س مونتاگیو باشد. ــ

شمشیر مرا بیاور پسر.

(مستخدم او خارج می شود)

گماشته را چه به این گستاخی،

که با صورتکی کریه به بزم ما درآید،

و آیین مقدسِ ما را به باد استهزا بگیرد؟

به نام وشرف خاندانم سوگند

کشتن او را گناه نخواهم شمرد.کپیولت: چه شد، چرا آشفته یی خویشاوند؟ چه کسی تو را به خشم آورد؟تیبالت: عمو جان، او یک مونتاگیو است، دشمن ما.

ولگردی که به قصد اهانت آمده،

تا ضیافت ما را به ریشخند بگیرد.کپیولت: این رومئوی جوان نیست؟تیبالت: رومئوی ولگرد، آری هموست.کپیولت: آرام باش برادرزاده، رهایش کن.

باوقار و شریف می نماید،

و، انصاف می دهم، شهر ورونا به او می بالد،

که جوان با فضیلت و تقوایی است.

به قیمت همه ی دارایی شهر حاضر نیستم

در اینجا،در خانه ی من، به او اهانتی بشود.

پس شکیبا باش، و ندیده اش بگیر.

اگر اعتباری نزد تو دارم، از تو می خواهم

روی خوش بنمایی و گره از ابروانت بگشایی

این چهره ی عبوس مناسب جشن ما نیست.تیبالت: مناسب است، اگر که بی سروپایی میهمان ما باشد.

من او را تحمل نخواهم کرد.کپیولت: ما او را تحمل خواهیم کرد!

خوب پسر خوبم؟ گفتم تحملش می کنیم. تمام.

چه کسی در اینجا تصمیم می گیرد، من، یا تو؟ تمام.

تحملش نخواهی کرد؟ خدایا، به من صبر عطا کن.

فتنه در جمع میهمانان من؟

این گستاخی است. سزایش را خواهی دید.تیبالت: اما عم جان، این رسوایی است.کپیولت: تمام. تمامش کن. پسرِ شروری هستی! بله شرور!

این رفتار به تو صدمه خواهد زد. اطمینان دارم.

با من جدل می کند. خداوندا، چه موقعی ــ

چه می گفتیم دوستان؟ــ تو یک شروری. دور شو!

ساکت، وگرنه، ــ چراغها را بیشتر کنیدــ شرم آور است،

تو را ساکت خواهم کردــ هان، خوش باشید عزیزان!تیبالت: صلح تحمیل شده، بر نزاعی خصمانه،

تنِ لرزانم را از دو سو می کشد.

اکنون دست از تو برمی دارم. این تجاوز آشکار.

بگذار شیرین بنماید اما به تلخی بدل خواهد شد.

(تیبالت خارج می شود)رومئو: (دست ژولیت را به دست می گیرد)

اگر با دست بی مقدارم بر این معبد مقدس

بی حرمتی کردم، مرتکب گناهِ کوچکی شده ام.

لبانم، این زائران شرمسار، آماده اند

تا خشونتِ دستم را با بوسه یی نرم کنند.ژولیت: زائر صدیق، به دستهایت ناروا ظلم می کنی

که شریف و پارسا به سوی من آمده اند،

همچون دست قدیسان که به سوی دست بوسان.

تماس دستها،بگذار تا تطهیر دلها باشد.*

رومئو: مگر قدیسان لب ندارند؟ژولیت: دارند، ای زائر، اما برای دعا.رومئو: آه، پس قدیسه، بگذار لبها جای دستها را بگیرند،

دعا کنند، تو اجابت کن وگرنه ایمان به یاس بدل خواهد شد.ژولیت: مقدسان قدمی برنمی درند، مگر برای دعا.رومئو: پس قدمی برندار، تا دعای من مستجاب شود.

(رومئو او را می بوسد)

اکنون لبان تو گناه را از لبانم برداشت.ژولیت: پس گناه را به لبهای من کاشت.رومئو: گناهِ لبان من آری، پَسَش می گیرم.

(رومئو او را می بوسد)ژولیت: کتاب بوسه را خوب خوانده یی.دایه: خانم جان، مادر احضارتان کرده.

(ژولیت به سوی مادرش می رود)

رومئو: مادرش کیست؟دایه: یا مریم باکره، چطور نمی شناسی؟

مادرش بانوی این خانه است.

و چه بانوی خوبی، و عاقل و باتقوا!

دخترش را، که با تو صحبت کرد، من بزرگ کرده ام.

بگذار بگویم، هر که او را به دست آورد،

گنج یافته است؟

(دایه کنار می رود)

رومئو: (در کنار) مگر او هم کپیولت است؟

آه، نامه ی اعمال[این کلمه نیفتاده] من در گروِ دشمن است.بن ولیو: برویم، زود، حریف قَدَر است.**رومئو: از همین می ترسیدم، و من بازنده ام.کپیولت: نه آقایان، به این زودی نروید.

ضیافت مختصری در پیش است. ــ

(در گوشش چیزی می گویند)

که اینطور! به هر حال از شما سپاسگزارم.

آقایان محترم سپاسگزارم. شب شما به خیر. ــ

چراغ، چراغ بیاورید. ــ دیگر برویم، وقتِ خواب است.

آی پسر، کجاست این پسرک، دیر شد.

نیاز به استراحت دارم.

(همه بجز دایه و ژولیت خارج می شوند)ژولیت: بیا جلو دایه، آن نجیب زاده چه کسی است؟دایه: فرزند و وارث تیبریوی پیر.ژولیت: آن که هم اکنون خارج می شود کی است.دایه: یا مریم مقدس، او، باید پتروچیوی جوان باشد.ژولیت: آن یکی که ما را نگاه می کند و هیچ نرقصید؟دایه: نمی شناسم.ژولیت: برو نامش را سؤال کن (دایه می رود) اگر ازدواج کرده باشد،

بستر زفافم گور من خواهد شد.دایه: (بازمی گردد)

نام او رومئو، و از خاندانِ مونتاگیو است.

تنها پسر تنها دشمنی شما.ژولیت: تنها عشقم را به تنها نفرتم باختم

نشناخته زود باختم، و دیر شناختم

شگفتا عشق که چنین زاده شد در من

عشقی چنین عزیز به عزیزی چنین دشمندایه: چه می گویی؟ چه می گویی؟ژولیت: شعری که هم اکنون آموختم

(کسی ژولیت را صدا می کند)

از او که هم اکنون با من رقصید.

دایه: الان، الان.

بیا، بیا برویم. غریبه ها همه رفتند.

(آنها خارج می شوند)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*. در این بیت با دو معنایplam به معنای کف دست وplam به معنای برگ نخل بازی شده است. در گذشته

زائران قدس شریف برگ نخل به همراه می آوردند و منظور ژولیت این است که گرفتن دست رومئو مانند

گرفتن برگ نخل مقدس است. ترجمه ی بیت مزبور به زبان فارسی معنی نمی داد. ــ م.

**. اشاره به ضرب المثلی دارد که قبلا رومئو گفته بود:"حریف که قدَر بود بازی مکن، بازنده یی"

 




درباره وبلاگ

به وبلاگ هنر ایران زمین خوش اومدی عزیزم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اموزشی - تفریحی - سرگرمی - اموزش نویسندگی و آدرس honariranzamin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 27426
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1